به دنبال رشد قیمت مسکن در مناطق میانی و شمالی پایتخت آمارها و گزارشهای میدانی از افزایش نسبی معاملات در دو منطقه پرتراکم واقع در جنوب غرب و جنوب شرق تهران عمدتا با هدف خرید واحدهای زیر یک میلیارد تومان حکایت دارد؛ به طوری که منطقه ۱۵ از رتبه یازدهم در سال گذشته به رتبه ششم معاملات شهر تهران در سال جاری رسیده است
حرکت بخشی از تقاضای مصرفی بازار مسکن شهر تهران که توان خرید در نقاط مرکزی و شمالی پایتخت را از داده به سمت دو منطقه جنوب غربی و جنوب شرقی تهران افزایش یافته است. در حال حاضر شاهد کاهش خرید و فروشهای سرمایهگذاری در نیمه شمالی تهران هستیم.
در این شرایط منطقه ۱۵ به عنوان کانون واحدهایی با قیمت مناسب که سال گذشته در رتبه یازدهم تقاضای خرید ملک در تهران قرار داشت هماکنون رتبه ششم را در این زمینه به خود اختصاص میدهد. منطقه ۱۰ نیز در جنوب غربی از جایگاه چهارم معاملات در خرداد ۱۳۹۹ به رتبه دوم در خرداد ۱۴۰۰ رسید و جایگاه مناطق ۲ و ۴ را از آن خود کرد.
آمار گویای آن است که با وجود رکود معاملاتی و کاهش ۵۳ درصدی خرید و فروش مسکن در تهران نسبت به خردادماه پارسال، افت معاملات در مناطق ۱۰ و ۱۵ به ترتیب ۴۰ و ۳۷.۵ درصد بوده است. به نظر میرسد با کاهش قیمتهای پیشنهادی اولین گروه از متقاضیان با این فرضیه که حباب قیمت در حال تخلیه شدن است اقدام به خرید میکنند. با وجود افت ۵ درصدی قیمتهای قطعی از اسفند پارسال تا اردیبهشت امسال، متوسط قیمت مسکن در منطقه ۱۰ به میزان ۳ درصد و منطقه ۱۵ بالغ بر ۱.۲ درصد افزایش پیدا کرد. نرخها در این دو منطقه از اسفند ۱۳۹۹ تا خرداد ۱۴۰۰ نیز به ترتیب ۴.۱ درصد و ۵.۸ درصد افزایش داشته است.
تجربه نشان میدهد هر زمان مجال رشد نسبی معاملات در بازار مسکن شهر تهران فراهم میشود نرخها روند صعودی به خود میگیرد. در مواقعی نیز با رکود تورمی مواجه میشود. اما طبیعتا به دلیل ماهیت سفتهبازانه، فشار تقاضا و کاهش ساخت و ساز در بازار مسکن، تورم ملکی با رونق معاملات شدت میگیرد.
زندگی اجباری در انبارهای بزرگ حاشیه تهران
شبیه صحرای محشر است انگار؛ یک کویر خشک و بیآب و علف. با ردیف کانتینرهای بزرگ آهنی که آرام و رام روی همدیگر سوارند؛ سبز، آبی، قرمز، زرشکی، طوسی؛ بیهیچ نور و بیهیچ روزنهای. اینجا نشانی از امید نیست و «طفلی به نام شادی، دیریست گم شدهست».
روزنامه همشهری نوشت: اینجا اندوه، فصل مشترک زندگیهایی است که به گل نشستهاند؛ نقطه آخر رابطههایی که طنابشان از هم گسسته و پوسیده است. شبیه زندان است اصلا؛ زندانی که سهمش از تابستان آفتاب تند و عریان و سوزان است و از زمستان سرما و باد و باران. اینجا انگار بهار ندارد و بهار و تابستانش هم غربت پاییز را به جانت سرریز میکند.
اینجا یکی از انبارهای بزرگ حاشیه تهران است؛ جایی دورتر از هیاهو، دورتر از ازدحام و دورتر از جنب و جوش زندگی. سراسر دالان است و هر دالان پر است از کانتینرهای رنگ به رنگ آهنی که اسباب و اثاثیه زندگیهای در هم شکسته و شغلهای ناتمام را در دل خود جای دادهاند. هر کانتینر قصه و رازی مگو دارد و اشکها و لبخندهای پنهانی در خود جا داده است.اینجا زمان از حرکت ایستاده است و زندگیها در نقطه ثابتی روی هم تلنبار شدهاند. فقیر و غنی همسایه دیوار به دیوار همدیگرند و زبان مشترک تمام آنها بیپناهی، درماندگی و آوارگی است.
کلاه حصیری سر گذاشته، با صورتی آفتابسوخته و چشمانی قرمز، با دوچرخهاش در این زمین خشک و بیآب و علف، دالان به دالان میگردد و از انبارها سرکشی میکند. یا کلید در قفل در خانههای آهنی میچرخاند و به زندگیهای تازهای که به اینجا رسیدهاند، خوشآمد میگوید؛ «بیش از ۸۰ درصد کسانی که میآیند، زندگیهایشان به مشکل خورده. ۵ تا ۱۰ درصدشان هم کسانی هستند که میخواهند مهاجرت کنند و برای همین وسایلشان را به انبار میسپارند. چند درصد کم باقیمانده هم از اینجا بهعنوان انبار تجاری برای کار و کاسبیهایشان استفاده میکنند. آن ۹۰، ۸۰ درصد هم مردم گرفتاریاند که یا طلاق گرفتهاند، یا خانه ندارند، یا صاحبخانه جوابشان کرده است.»
اینجا، روی دیگر روزگار کرونا هم هست؛ وعدهگاه کسبوکارهای شکست خورده؛ رستورانها، کافهها، آرایشگاهها، باشگاهها و سایر مشاغلی که کرونا کمرشان را شکسته است. اینجا جایی برای انبار کردن تهمانده وسایل و سرمایه کاسبانی است که تا یک سال پیش خوابش را هم نمیدیدند که یک روز، چیزی به نام کرونا از گرد راه برسد و مثل طاعون سالیان دور، به زندگیشان بزند. داوود حسنی در مورد آنها میگوید: «از وقتی کرونا آمد، خیلی از باشگاههای ورزشی، قصابیها و رستورانها مجبور شدند کارشان را جمع کنند و لوازمشان را به اینجا بیاورند».
اندوه دیگر این که بهگفته آقا داوود، سهم زنها از این جعبههای بزرگ آهنی بیش از مردان است؛ «زنهای مراجعهکننده، اغلبشان طلاق گرفتهاند و جهیزیهشان را برای انبار کردن میآورند و خودشان برمیگردند خانه پدر و مادرشان. بعضی از زوجها هم هستند که به مشکل مسکن خوردهاند و زن و شوهر با هم لوازمشان را میآورند. تعدادی از آنها بعد از مدتی طلاق میگیرند و به ما مراجعه میکنند و اینجا جر و بحثشان میشود که اثاثیه سهم کدامشان است. ما هم براساس آنچه در قرارداد نوشته شده، وسایل را فقط به کسی که نامش در قرارداد نوشته شده میتوانیم تحویل دهیم. مواردی هم داشتیم که مرد مراجعه میکند و قرارداد را به نام خودش مینویسد که اگر روزی با همسرش به اختلاف خوردند و زنش برای بردن وسایل مراجعه کرد، دستش به جایی بند نباشد و نتواند وسایل را ببرد».
یاد یکی از همین زندگیها میکند: «همسر یکی از همین مردان با هزار بدبختی و از طریق باربری آدرس ما را پیدا کرده و کار به شکایت کشیده بود، بعد از مدتی حکم قاضی مبنی بر شکستن قفل انبار را گرفته و آورده بود. ما هم مجبور بودیم تماس بگیریم شوهرش هم بیاید. دوباره اینجا بحثشان بالا گرفت، اما چون زن حکم دادگاه داشت، ما براساس قانون وسایل را به او تحویل دادیم».
انبارهایی داریم که پر هستند از وسایل نویی که زوجهای جوان با هزار امید و لبخند آنها را خریدهاند، اما عمر لبخندشان کوتاه بوده و روزهای وصال حتی تا موعد مراسم ازدواج هم دوام نیاورده است و یکراست از خانه پدر و مادر راهی انبارهای آهنی شدهاند. اما روزگار به قدری با برخی نامهربان است و چرخ فلک تا جایی دستشان را بسته است که به قول آقا داوود، حتی پول قفل ۵۰هزار تومانی که باید برای کانتینرشان بگیرند را هم ندارند؛ «اینقدر دست بعضیها خالی است. حتی مواردی داشتیم که طرف پول کامیونی که اسبابش را آورده بود هم نداشت بدهد و ماشین لباسشوییاش را به باربری گرو سپرد تا بعدا پولی دستش بیاید و برود حساب کند و لباسشویی را پس بگیرد.»
آقا داوود میگوید: «بعضیها وسایلشان را میآورند و بعد برای همیشه میروند. البته عدهای از آنها بعد از سالها برمیگردند، اغلبشان هم زندان بودهاند. در قرارداد نوشته شده است بعد از موعد قرارداد که اغلب یکماهه است، ما میتوانیم قفل را بشکنیم و وسایل را خارج کنیم. با این حال، ما چند سال هم صبر میکنیم. گاهی بعضیها تا ۱۰ میلیون تومان هم به ما بدهکار میشوند و ما مدام پیگیرشان میشویم که بیایند انبار را تخلیه کنند. وقتی دیگر از آمدنشان ناامید شویم، وسایلشان را میگذاریم روی سقف کانتینر، چون جای دیگری نداریم. البته تمام مدارک و پیامکهای پیگیری را هم در پروندهشان ثبت میکنیم که اگر احیانا روزی برگشتند و مدعی شدند، تمام مستندات را به آنها نشان دهیم».
سقف بعضی از کانتینرها پر است از اسباب و وسایلی که روزگاری زندگی در آنها جریان داشت. وسایلی که حالا از یاد رفتهاند و تابستانها همنشین آفتاب سوزانند و زمستانها محصور باد و باران و سرما. انبوه کتابهایی که شاید روزی چراغ خانهای بودند و حالا زیر حجم گسترده باد و باران و آفتاب خمیر شدهاند. با این همه، هنوز هم میشود نام جلد یک آیین دادرسی مدنی را بر جلد کالینگور یکی از آنها دید. وسایل دیگری هم هستند؛ ماشین لباسشویی رها شده در گوشهای، یخچال سفید رنگ، تختخوابی که دیگر زهوارش دررفته و چوبش به نک و نال افتاده است. توپ بازی، صندلی آرایشگری، چمدان و انبوه لباسهای رنگارنگ که روزگاری تنی در آنها نفس میکشید، مبلمان و موکتهای خاک خورده که اندوه و فراموشی با بندبند تار و پودشان گره خورده است و آینهای بزرگ و قدی که حجم این اندوه بزرگ را در دلش جا داده است.
دو. زن جوان دیگری از راه میرسد، گرمازده و پریشان است، کلیدش را در قفل میچرخاند و دنبال وسیلهای میگردد. به گرد و خاک نشسته روی مبلها دست میکشد، نگاهش را از روی تل خاطرهها میدزدد و سریع در را میبندد. حال و حوصله ندارد و با اکراه چند دقیقهای همکلام میشود؛ «سال ۹۵ وسایلمان را آوردیم. قبلش خانهمان ۸۰ متری بود. اما بد آوردیم و مجبور شدیم یک خانه ۴۰ متری اجاره کنیم اما خیلی از وسایل در خانه کوچک جدید جا نمیشد. این شد که فقط وسایل ضروری را بردیم و مابقی را آوردیم اینجا؛ تخت، تردمیل، مبل و خیلی چیزهای دیگر را. فکر میکردیم ۶ ماهه مشکلمان حل میشود. اما نشد، حالا نزدیک ۵ سال است که وسایلمان اینجا مانده و هربار که چیزی احتیاج داشته باشم این همه راه میآیم و آن را میبرم.»
سه. مریم زن ۴۰ ساله دیگری است که وسایلش چند سال میشود که در انبار مانده. به وضوح غمگین است و بعد از این همه سال، هنوز حرف زدن از ماجرای اجاره کانتینر آتش به جانش میزند؛ «خیلی از زنها بعد از جدایی جایی ندارند، برمیگردند خانه پدر و مادرشان و مجبور میشوند جایی برای وسایلشان پیدا کنند. من هم بعد از طلاق برگشتم خانه پدر و مادرم. آنها هم مستأجر بودند. در حیاط خلوت خانهشان بعضی از کارتنهایم را گذاشتم و مبل و کمدهایم را هم گذاشتم توی حیاط. اما یک روز صاحبخانه آمد و وسایلم را دید و فهمید من و دو بچهام هم با پدر و مادرم زندگی میکنیم. اول اجاره خانه را دو برابر کرد و بعد هم گفت کلا تخلیه کنید.»
مریم از حال و هوای آن روزها میگوید؛ از مصیبتی که به قول خودش آوار شده بود سرش؛ «وسایلم زیاد بود و در عین حال نمیتوانستم برای خودم خانهای اجاره کنم. با پدر و مادرم رفتیم یک خانه دیگر و حالا یک سالونیم است که وسایلم را آوردهایم اینجا. اما دلم میخواهد بتوانم خانهای برای خودم اجاره کنم و دوباره وسایلم را از انبار بیرون بیاورم و بچینم در خانه خودم.»
مریم دو بچه دارد و بعد از جدایی حضانت آنها را گرفته است؛ «دخترم ۱۶ ساله و پسرم ۵ ساله است». بعد از یک سال و نیم که میخواهد از روز اجاره انبار حرف بزند، دوباره منقلب میشود؛ «خیلی حالم بد بود. حس میکردم دارم قبر میخرم؛ یک قبر آهنی». به اینجای قصه که میرسد، اشک راهش را باز میکند و بریده بریده حرف میزند؛ «خیلی سال بود که ازدواج کرده بودم. به وسایلم وابسته بودم و انگار یه تکه از وجود خودم را داشتم توی این قفسهها جا میگذاشتم. دعا کنید خدا یک راهی جلوی پایم بگذارد، پولی دستم بیاید و بتوانم از این وضع بیرون بیایم.»
مریم بعد از جدایی در یک آرایشگاه مشغول شده، شینیونکار بوده اما کرونا که هجوم آورده کارش تعطیل شده و حالا فروشنده یک شیرینیفروشی است. با پول فروشندگی هم که نمیشود به راحتی پول پسانداز کرد. در این یکسالوخوردهای خیلیها به او گفتهاند که وسایلش را بفروشد، اما میگوید: «وسایل را بفروشم، با این گرانیها مگر میتوانم دوباره چیزی بخرم؟!» راست میگوید.
چهار. زن دیگری در دفتر مدیریت نشسته و بهنظر میرسد معطل حساب و کتاب است. ۵ سال است که وسایلش را به انبار منتقل کرده است. ظاهر آراستهای دارد و قصهاش خیلی متفاوتتر از غالب آدمهای گرفتار اینجاست؛ «در دبی زندگی میکردیم. بعد خانهای در اسپانیا خریدیم و وسایلمان را برداشتیم و قرار بود برویم اسپانیا. اما شرکتی که در دبی از طریق آن خانه جدید را خریده بودیم کلاهبردار از آب درآمد و ۶۰ هزار دلارمان را خورد. چند ماه وسایلمان را آوردیم ایران، نمیدانستیم چه کار کنیم و در نهایت از سال ۹۵ آوردیمشان اینجا.»
ناخودآگاه میگویم پس شما وضعتان خیلی بهتر از سایر مراجعان اینجاست. ناراحت میشود؛ «عزیزم ۶۰ هزار دلارم را خورده و بردهاند. بیشتر از ۶-۵ سال است که درگیر شکایتم، جای دیگری هم نمیتوانم بگیرم. چون خانه ایرانمان را فروخته و پول خانه اسپانیا را جور کرده بودیم. چند سال است که روی هواییم. خانهای که آن موقع ۶۰۰ میلیون فروختیم حالا شش میلیارد شده است! میگویی وضعم خوب است؟!»
گرانی این روزها کمر خیلیها را خم کرده و هزینههای بالای اجارهخانه هم آب پاکی را روی دستشان ریخته است. کسانی هستند که حتی از پس اجاره ماهانه همین کانتینرها که ۵۰۰ هزار تومان است، برنمیآیند؛ «خیلیها همین ۵۰۰ هزار تومان را هم نمیتوانند پرداخت کنند. گرچه ما پس از موعد قرارداد میتوانیم کانتینرها را تخلیه کنیم اما معمولا این کار را نمیکنیم. مشتریهایی داریم که از سال ۹۷ تا الان اجاره پرداخت نکردهاند ولی باز هم ملاحظه شرایطشان را کردهایم اما بعضیها اصلا مراجعه نمیکنند و ما ناچاریم انبارشان را تخلیه کنیم».
محمدی هم از جنگ و جدالها میگوید، از روزهای پرآشوبی که سکوت دالانها را درهممیشکند؛ «مدام شاهد جدال و درگیری خانوادهها هستیم. یا طرف کار ندارد و از سر ناچاری آمده، یا مرد بهخاطر بدهی در زندان است و زنش قدرت پرداخت اجارهخانه را ندارد. اینجا خیلی غمانگیز است. از ۹۹ درصد مراجعان ما شاید تنها ۹ درصدشان از قشر مرفه باشند. آنها هم یا کارمندان وزارت امور خارجه هستند که برای زندگی به خارج از کشور میروند یا کسانی هستند که بهصورت موقتی قصد خروج از کشور را دارند و وسایلشان را پیش ما میگذارند. البته در سالهای اخیر یکی،دو مورد زن و شوهرهایی را هم داشتیم که در آستانه طلاق وسایلشان را آوردند اینجا، اما بعد از مدتی با هم برگشتند و وسایلشان را بردند و دوباره زندگیشان را از سر گرفتند.»
محمدی میگوید که بیشتر انبارها با وسایل خانه پر شده است، اما در یک سال گذشته بهدلیل شیوع کرونا، خیلی از رستوراندارها هم آمدهاند؛ «حتی چون قیمت اجناس روزبهروز تغییر میکند، عدهای هم هستند که پیشاپیش برای فرزندانشان خورد خورد جهیزیه میخرند و اینجا انبار میکنند تا روزی که موعد ازدواجشان مهیا شود. بعضی از مراجعانمان هم مسکن مهری هستند. برای مدتی وسایلشان را آوردهاند اینجا و خودشان رفتهاند خانه پدر و مادر یا اقوامشان و منتظرند خانههایشان آماده شود. چون دیگر توان پرداخت اجارهخانه ندارند. فکر نکنید ماجرایشان برای مثلا یک سال پیش است، نه از سال ۹۰، ۹۱ منتظرند تا خانههایشان را تحویل بگیرند!»
ظهر پنجشنبه اواخر خرداد است. تک و توک مراجعان رفتهاند و تنها رقابت باد و آفتاب است در این زمین خشک و بیآب و علف؛ رقابتی تماشایی اما بیتماشاچی، که تماشاچیانش سالهاست در قفسههای بزرگ و سنگین و آهنین با بغضی فروخورده در بند و خفتهاند.
صنعت ساختمان در حال نابودی است
مهندس بهرام گودرزی در گفت و گو با «بهار نیوز» ضمن انتقاد از روند موجود در صنعت ساختمان درایران گفت: یکی از مسائل قابل توجه در حوزه مسکن صنعت ساختمانسازی است. من به عنوان یک فعال صنعت ساختمان به جرات میگویم که صنعت ساختمان در ایران در حال به قهقرا رفتن است و باید مسئولین فکری به حال این صنعت بکنند.
مدیراملاک «کوثر» همچنین افزود: ساختمانسازی در سالهای گذشته یک کار حرفهای و مطابق با استانداردهای موجود بود اما اکنون به دلیل ورود افراد غیر حرفهای و نبودصاحب فن، این بخش شرایط بحرانی پیدا کرده است. متاسفانه افرادی وارد صنعت ساختمان شدهاند که هیچ تخصصی در این زمینه ندارند. مهندسینی که تحصیلات دارند اما تجربه کافی ندارند و یا افرادی که تخصصشان اصولا ساختمان نیست! این روند سبب شده که ساختمانها کیفیت و کمیت خود را از دست بدهند. به عنوان مثال ساختمانی با قدمت 90 سال در مقابل تمام حوادث طبیعی و غیر طبیعی هنوز پابرجاست اما ساختمان دیگری که چند سال از ساخت آن میگذرد با چند ریشتر زلزله و یا یک تکانه فرو میریزد.
این کارشناس املاک سپس در پایان تاکید کرد: به دلیل زد و بندهای غیر حرفهای و نادرست در صنعت ساختمان و ساخت و سازهای غیراصولی متاسفانه دود این روند نادرست به چشم مصرف کننده میرود. به طور کلی سخن گفتن از صنعت ساختمان مثنوی هفتاد من است که باید حتما برای آن چارهای اندیشیده شود.
تهران مگر کجاست؟ کدامین بهشت روی زمین؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر